مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

آغاز ماه هشتم و چکاب ماهیانه آقا مهرتاش و مامانش

مهرتاش قشنگ من روز شنبه 8 بهمن اولین روز از ماه 8 رو شروع کرد قربونش برم   من و پسر قشنگم شنبه رفتیم واسه چکاب ماهیانه خانم دکتر آزمایش تست قند و عمومی رو نگاه کرد و گفت همه چیر خوبه ، بعدش فشار مامان رو چک کرد و گفت 10 روی 7 هست و نرماله از نظر کم خونی و تیروئید هم مشکلی نداشتیم و دکتر گفت داروهارو طبق دستور ادامه بده بعدش وزن مامانی رو چک کرد و گفت که مامان 2 کیلو اضافه کرده و رسیده به 59  ، البته به وزن بهداشت مامان الان 57 کیلو هست که میگن چون باسکولیه دقیق تره حالا نوبت رسیده بود به شندین صدای قلب پاک مهرتاش قشنگم ، روی تخت دراز کشیدم و دکتر گوشی رو گذاشت رو شکمم و خیلی زود صدای قشنگ و آرامش بخش قلبت گوشام رو نوازش...
10 بهمن 1390

مهرتاش قشنگم اولین روز از هفته 31 رو شروع کرد

فدات بشم مامانی که الان  قدت به حدود 40 سانتي متر رسيده  و وزنت  كمي بيشتر از 1360 گرم شده به گفته دکتر جون باید بزودی منتظر افزايش وزن ناگهاني  کوچولوی تپلیم باشم . الان دیگه پسرم می تونه  سرش را از يك طرف به طرف ديگر بچرخونه . يك لايه چربي هم در زير پوست مهرتاشم  در حال جمع شدنه تا او براي زندگي در خارج رحم آماده بشه ، در نتيجه بازوها  ، سر و بدن او در حال بزرگتر شدن هستند. قربونت برم مامانی  دیگه کم کم داریم به پایان انتظار 9 ماهمون نزدیک میشیم . بی صبرانه در انتظار دیدن روی ماهتم عزیز دلم دوست دارم . اینم عکس پسر قشنگم تو این هفته ...
9 بهمن 1390

من و مهرتاشم 29 هفته رو پشت سر گذاشتیم

امروز 9 هفته آقا مهرتاش من کامل شده و از فردا هفته 30 رو شروع میکنه چقدر روزشماری کردم تا برسه به این هفته امروز که می خواستم اطلاعات هفته 30 رو بنویسم یهو نگاه کردم به اون لیست بلند بالای شماره هفته ها ، یادم اومد خیل وقت پیش قبل از اینکه مهرتاشم رو توی وجودداشته باشم اطلاعات رو می خوندم و می گفتم وای چه طولانی ( 40 هفته !!!!)  ، اما حالا رسیدم به هفته 30 واین برام خیلی خوشایند و جالبه   الان مهرتاش من داره وول وول می خوره بلا مهرتاشم الان کمي بيشتر از 39.3 سانتي متر شده  و وزنش به  حدود 1350 گرم رسیده ، خدایا الان مهرتاشم چه شکلی شده آخه ؟ مايع آمنيوتيك اطراف آقا مهرتاش حدود 700 گرمه اما با گذشت زمان مهرتاش جو...
1 بهمن 1390

آیناز قشنگه و خاله پریسا و کیان جیگر مهمانمون بودن و کلی خوش گذشت

مهرتاشم دیروز بابایی می خواست با عمو حسین درس بخونه واسه همین به خاله پریسا گفتم بیان پیش ما که تنها نباشیمآش از صبح گیر کارای خونه و آشپزی بودم و کلی هم خسته شدم تو هم خسته شده بودی عزی دلم و اصلا تکون نمی خوردی برعکس روزای قبل ، همش باهات حرف میزدم و بهت می گفتم آخی مهرتاشم خسته ای مامان داری استراحت می کنی جیگرم ؟ ظهر یه ساعتی دراز کشیدم تا جفتمون استراحت کنیم که وقتی خالت اینا میان سرحال باشیم ساعت 4 خاله پریسا با کیان و آینازی اومدن اونجا و کلی بهمون خوش گذشت و خستگی مامان در رفت ، یکم از اسباب بازیات رو اوردیم واسه کیان ، حسابی باهاشون بازی می کرد و ذوق می کرد قربونش بشم دلم می خواست بخورمش جیگرم رو . وقتی به حرکات کیانم نگاه می...
1 بهمن 1390

بهداشت و چکاب آقا مهرتاش ، انتخاب کاغذ دیواری اتاق پسرم

مهرتاش کوچولوی قشنگم امروز صبح با همدیگه رفتیم بهداشت ،  خانم دکتر گفت آزمایشای جدید مامان همه خوبن و هیچ مشکلی نیست بعدش مامان رو وزن کرد و گفت وزن مامان شده 57 کیلو عزیزم ، خانم دکتر گفته اضافه وزن مامان خوب بوده تو این مدت از ابتدای بارداری تا الان 7 کیلو اضافه کردم مرحله بعدتی شنیدن صدای قلب پسر کوچولوی نازم بود ، وااااااااااای بازم اون آوای قشنگ آسمانی که به آدم اطمینان و آرامش میده ، گرچه این روزا با اون ورجه وورجه هات مطمئنم م یکنی حالت خوبه ولی بازم شنیدن صدای قلبت خیلی لذت بخش و آرام بخشه گلم. خانم دکتر گفت همه چیز خوبه و ایشالا 1 ماه دیگه دوباره می بینمتون . بعد از اون خاله حدیث و آیناز اومدن دنبالم و رفتیم واسه انتخاب...
29 دی 1390

سومین خاطره بامزه آقا مهرتاش وقتی تو شکم مامانی بود

سلام خوشگل قشنگم این روزا کلی حالت حرکتت عوض شده خیلی بامزه  و لذت بخش تر شده عزیز دلم اینقدر بالا و پایین میشی و هی اون تو شنا می کنی که نگو بعضی وقتا هم که لگدایی می زنی که با هر لگدت منم می پرم دیشب داشتیم با بابایی تلویزیون تماشا می کردیم که احساس کردم پایین پهلوی چیم رو قلقلک میدی با انگشتات عزیزم ، اینقدر خندم گفته بود ، نمی دونم انگشتای دستت بود یا پاهات بود ولی همش تکونشون میدادی و منم قلقلکم میومد ، به باباییت که گفتم اونم دست گذاشت متوجه اون حرکتای ریز شد و براش جالب بود . وقتی به خاله حدیث گفتم اونم ذوق کرد و گفت وای نازی قربونش برم چه بامزه عزیزم وقتی تکون می خوری من خیلی ذوق می کنم و همش میگم پسرم کی این مدت هم می...
22 دی 1390